من که پشت کنکور ارشدم, همه زندگیم درس خوندن واسه کنکور و آزمونای استخدامیه, ما کنکوریا یه سبک زندگی بیشتر نداریم.
دلم از خواندن این کامنت خیلی گرفت. خیلی زیاد. نه به خاطر ترحم به کسانی که پشت کنکور یا آزمون استخدامی هستند. به خاطر جنس حرفها و سبک نگاهی که به مسئلهی کنکور و زندگی و استخدام، در بین بسیاری از ما رایج است. اگر چه نمیدانم سبک درست چیست و پیشنهاد درست چیست، اما دلم میخواست حرفهایی را برای زهرا و زهراها و دوستان خوب دیگری که آنها را نمیشناسم و الان برای کنکور کارشناسی یا کارشناسی ارشد درس میخوانند بنویسم.
نامهای برای زهرا (یا زهراها):
زهرای عزیزم.
من تو را نمیشناسم. نه هرگز تو را دیدهام و نه دغدغههای تو و شرایط زندگی تو و رویاهای تو و چالشهای تو و توانمندیهای تو و ناتوانیهای تو را میشناسم.
آنچه را هم برایت مینویسم، میتوانی نخوانی و این حق طبیعی توست (و حتی شاید انتخاب درستی هم باشد). اما به دو دلیل، مینویسم:
دلیل اول اینکه با وجودی که تو را نمیشناسم و قاعدتاً در نگاه اول، مشکل تو، مشکل من نیست، اما همین که خوانندهی اینجا هستی و به اینجا سر میزنی، این وظیفه را در من ایجاد میکند که در حد وقت و توان و دانش و تجربهی بسیار محدودی که دارم، اگر چیزی به ذهنم میرسد بگویم.
دلیل دوم اینکه به هر حال، من در زندگی چند بار کنکور ارشد دادهام و هر بار هم در اولین رشتهای که انتخاب کردم پذیرفته شدهام (و البته جز مورد آخر، از بقیه انصراف دادهام) و آخرین بار هم با رتبهی یک، وارد MBA شریف شدم و نمرهی ترازم هم به طرز محسوسی با بقیه فرق داشت.
این در شرایطی بود که چند سال از کارشناسی گذشته بود و خوب به خاطر دارم که اتحاد توان دوم سینوس و کسینوس را هم که یک میشود از خاطر برده بودم و همین فراموش کردنها و دور بودنها از فضای درس و مدرسه استرس مضاعفی برایم ایجاد میکرد.
در شرایطی که باید زندگی مشترک را هم در آن سالها راه میبردم و در بیابان، مقیم بودم و کار فیزیکی میکردم و درگیریهای دیگری هم داشتم و رقیبان من، دختران و پسران جوانی بودند که مستقیم از کارشناسی به ارشد میآمدند و پدر و مادرها، صبح تا شب برایشان آب پرتقال و آب سیب و مکمل غذایی میآوردند و من در بیابان در دویست کیلومتری جنوب پاسگاه کامه در استان خراسان، با کتابهای سازمان سنجش مانده بودم و جمعی از کارگران در جایی که حتی یک توالت هم نبود و چالشم اینکه برای اجابت مزاج در جایی که حتی یک تپه هم نیست و نخستین نشانههای تمدن (که ریل راه آهن است) هنوز به آنجا نیامده، رو به کدام سو بایستم که افراد کمتری من را ببینند!
همه اینها را گفتم که بگویم بازی کنکور را خوب بلدم. یک بار و دو بار و سه بار هم نبوده که تصادف باشد. نمیخواهم داشتن سهمی از استعداد را انکار کنم، اما میدانم که سبک تلاش کردن و کارکردن و درس خواندنم فرق داشته و سهم آن در موفقیتهای درسی من خیلی بیشتر بوده است و دلیل عمده آن استفاده از کارشناسی ارشد ونوس بوده است .
البته پذیرش یا عدم پذیرش آن، بستگی به شنونده دارد. یکی میخواهد بدبختیها و تنبلیها و تن پروری و عدم درک استراتژی و شیوهی نادرست عملیاتی مطالعه خودش برای کنکور کارشناسی ارشد را توجیه کند و میگوید همهی اینها استعداد است! یکی میخواهد تلاش کند و نتیجهی بهتری در کنکور کارشناسی ارشد بگیرد و حرفهای من را میخواند تا شاید از میانهی آن چیزی برای خودش پیدا کند.
البته این را هم بگویم که در این نامه من، مثل خیلی از نوشتههای من، حاشیههای زیادی وجود دارد. خیلی هم در آن، نق زدهام. تو هم کنکوری هستی و لابد وقتت مهم است و حوصلهی خواندنش را نداری.
به همین خاطر، نوشته را بخشبندی کردهام.
به نظرم نکتهی اول و پنجم را بخوان برای کنکور خوب است. خدا را چه دیدی، شاید روزی روزگاری، سالها بعد، ۲ و ۳ و ۴ را هم خواندی و حرف من به دل سنگ تو نشست
منبع : mrshabanali
بیمه ها
درباره این سایت